پیچ و خم زندگی
عشق در اوج خیانت..(خیانت طرف مقابل)
توجه و فداکاری در اوج جدایی و بی وفایی طرف مقابل..
و صداقت در اوج نیاز به گفتن دروغ،
معنا پیدا می کند…
عشق در اوج خیانت..(خیانت طرف مقابل)
توجه و فداکاری در اوج جدایی و بی وفایی طرف مقابل..
و صداقت در اوج نیاز به گفتن دروغ،
معنا پیدا می کند…
در خانه ی به هم ریخته ی دانشجوییت، که اطرافت را لباس های زیر، لباس های چرک، کتاب ها، سی دی ها و ظرف های کثیف غذا پر کرده…
سیب زمینی سرخ کرده ای درست می کنی و با نان خشکی که سه روز مانده می خوری… بعد از آن سیگاری روشن می کنی و با هر کامی که از سیگار می گیری به خوشی ها و ناخوشی ها، به پیچیدگی ها و سادگی ها، به زیبایی ها زشتی ها، خوبی ها بدی ها و به تمام دنیای اطرافت و همچنین دنیای ذهنی ساخته خودت می اندیشی….
اما روزی می رسد که برای خوردن یک تکه از آن نان خشک دلت بسیار تنگ می شود… زیرا که نظم زندگی دیگر این اجازه را نمی دهد که نان خشک با سیب زمینی و چاشنی تفکر بخوری….
اشتراک درفید شتر میکروفن به دست!!!
فیس بوک شتر را از اینجا دنبال کنید!!!
در مقابل شخصی که بسیار خودپسند است و خود را بالای همه می داند نباید ساکت بود و از دل و پنهانی شخصیت او را تحقیر کرد. بلکه در برابر هچنین انسانی باید بی اندازه و بیشتر از خودش خودپسند بود. زیرا همونطور که می گن: اگه جلوی یه آدم گوزو نرینی، فکر می کنه سوراخ کون نداری….
» با تشکر از عن»
برای از بین بردن تقدسات ملی و حتی مذهبی، کافیست که آن ها را حکومتی کرد….
و همانطور برای تقویت این تقدسات باید آنها را از حکومت جدا کرد. به خصوص حکومتی مستبد……
اشتراک درفید شتر میکروفن به دست!!!
فیس بوک شتر را از اینجا دنبال کنید!!!
هنوز مشخص نیست که این احتیاجات آدمی است که او را برای رفع آن ها به تفکر وا می دارد، و یا این تفکر آدمی است که احتیاجات را برای او به وجود میآورد؟؟؟!!!!
مردم به عشق در یک نگاه دچار میشن، ما به عشق در یک کلام…….
اینکه من انقدر دوستت دارم دلیل بر این نیست که تو لزوما دوست داشتنی هستی….
بلکه این قدرت احساس منه که میتونه انقدر دوست بداره…..
«با تشکر از مگسِ سرگردان»
مردم نادان همین که زیبایی و آزادی را می بینند، فکری جز اسیر کردن آن ندارند.
همین که گل زیبایی را می بینند، فکری جز این که در گلدانش بگذارند ندارند. و یا اینکه پرنده ای را در قفس بکنند.
و از مرد آزاد یک نوکر بسازند.
این نامه، نامه ایست که به آغاز کلمات غمناکش رسیده…
اما نامه ایست که هیچ گاه به پایان نخواهد رسید.
باز هم می نویسیم…….
همیشه در برقراری یک رابطه دو طرفه با جنس مخالف به معیار ها و تفاهم عقلی بسیار توجه می کنم… و این موضوع مدام به دلیلی تبدیل شده بود که میان عقل و احساساتم جنگ و دعوایی سخت دربگیرد. همیشه کسی را که دوست داشتم از خودم دور دیدم…. افکارش، علایقش، فرهنگش، حتی فاکتور بی اهمیتِ مذهب…. همین دلیل باعث شده که در رابطه ام بسیار معیار گونه عمل کنم که موجب به هم ریختگی آرامش فکری خودم و طرف مقابلم شده بود… دیشب هنگامی که جلد سوم کتاب ژان کریستف، نوشته رومن رولان را می خواندم با پاراگرافی برخورد کردم که به ذهن آشفته من، بعد از چند سال، کمی آرامش داد. مکالمه ای بین ژان کریستف قهرمان رمان و یکی از دوستانش در گرفته که طرف مقابل مکالمه ژان کریستف به درد 3 ساله من دچار شده و جواب ژان در برابر دوستش آرامش بخش من بود:
آخ، دوست بی نوای من، همین که انسان دوست داشته باشد، دیگر خروارها فکر به حساب نمی آید. چه لازم است زنی که من دوستش دارم مثل من دلباخته موسیقی باشد؟ برای من خود او موسیقی است. وقتی که بخت با مردی مثل شما آنقدر یاری می کند که دختری نازنین بیابد، چنان که هم خودش دوستش داشته باشد و هم او شما را، در این صورت بگذار هر عقیده ای که دلش می خواهد داشته باشد و شما هم هر عقیده ای می خواهید داشته باشید. همه عقاید در آخرین تحلیل هم ارز یکدیگرند؛ و در دنیا تنها یک حقیق هست: …………………………………………..دوست داشتن………………………………………………………….